ورنر انده
مترجم: خبات
[…] مقالهی پیش رو با این فرض آغاز میشود که مطالعهی دقیق تولیدات ادبی، به بینشی خواهد انجامید که احتمالاً از منشورهای ملّی، برنامهی احزاب سیاسی، سخنان روزنامهنگاران و مفسّران رادیویی و گزارههای رهبران مذهبی عمیقتر است. اگر این فرض را دست کم به صورت کلّی بپذیریم، میتوانیم انتظار داشته باشیم که مطالعهی ادبیات عربی در قرن بیستم به ما بیاموزد که اعراب در مورد خطیرترین مسألهی دوران، یعنی فلسطین چه احساسی دارند.
فرض مقدّماتی ما این است که مطالعهی ادبیات معاصر عرب به محوریّت فلسطین و مناقشهی اعراب-اسرائیل میتواند راهی برای نفوذ به درون «ذهن عربی» بگشاید. احتمالاً این فرضیّه اعتراضات متعدّدی را برخواهد انگیخت. اول از همه قدیمیترینشان: «اعراب»ی که در اینجا از آنان دم میزنیم کیستند؟ یا اگر آن را به شیوهای متفاوتتر و مستقیمتر ادا کنیم: آیا دلیلی دارد باور کنیم که مثلاً سودانیها و مراکشیها یا شیعیان جنوب عراق، فلسطین را مسألهی اساسی خود میدانند؟ آیا تولیدات ادبی، رویهمرفته مسألهی فلسطین را نادیده نمیگیرند؟ دوماً: ادبیّات مربوط به مناقشهی اعراب-اسرائیل، در جوّ سانسوری کمابیش شدید و تحت فشار دائمی رژیمهایی تولید شده است که از مسألهی فلسطین برای تثبیت ثبات داخلی یا خصومتهای بینالاعرابی سوءاستفاده میکنند. از چنین ادبیّاتی چه چشمداشتی داریم؟ آیا حقیقت ندارد که بخش بزرگی از ادبیات مربوط به فلسطین، تحت تأثیر «وزارتهای ارشاد» به هدف گسترش تبلیغات رسمی تولید شده است؟ همچنین آیا حقیقت ندارد که تولید و انتشار باقی داستانها و اشعار عربی فلسطین-محور، با حمایت سازمان آزادیبخش فلسطین صورت میگیرد؟ آیا در چنین شرایطی هیچ نویسندهی عربی میتواند دربارهی کنار گذاشتن آرمان فلسطین عربی سخن بگوید؟ یا حتّی دربارهی سرخوردگی از رهبری سازمان رهاییبخش فلسطین.
با اعتنا به بسیاری از موضوعات دیگر در جهان عرب، این یک واقعیّت مسلّم است که میان احکام رسمی و به قول معروف ذهنیّت «واقعی» مردم شکاف عمیقی وجود دارد: ما انتظار داریم تمامی احساسات «اعراب» نسبت به صهیونیسم، اسرائیل و فلسطین در ادبیات معاصر عرب انعکاس یابد. آیا این چشمداشتی واقعگرایانه است؟ برای مثال اشتیاق شدید تودههای مصری برای صلح و آمادگیشان برای سازش، تا قبل از ابتکار عمل انورسادات در کجای ادبیّات مصر یا ادبیّات دیگر مناطق عربی متجلّی شد؟ چگونه است که توفیق الحکیم (پدر درام معاصر عرب. م) تنها پس از این ماجرا حاضر شد با نمایندهی برنامهی عربی اسرائیل صحبت کند؟
اعتراضاتی را که در اینجا ذکرشان رفت، نمیتوان به سادگی دست به سر کرد. با این حال، اعتراضات فوق موقعیّت واقعاً پیچیدهی سیاسی و فرهنگی کشورهای عرب را در قرن بیستم منعکس نمیکنند، چه برسد به امور 1948 به بعد را. این اعتراضات فقط دورههایی خاص از تکامل برخی بخشهای جهان عرب را در بر میگیرند. حتّی کشورهایی که به برخورداری از فضایی آزاد شهره نیستند، در این زمینه گذشتهی بهتری داشتهاند – برای مثال مصر را قبل از 1952 در نظر بگیرید. از قضا اگر به تکامل ادبیات عرب پیش 1948 نیز نظری بیافکنیم، تصویری جاندارتر از بازتاب مناقشات فلسطین در آثار نویسندگان عرب به دست خواهیم آورد.
نویسندگانی که با مسألهی فلسطین سر و کار دارند، به دور از کانون جغرافیایی مناقشه زندگی میکنند. به همین دلیل احتمال دارد که بسیاری از کارهایشان در رابطه با این موضوع، نشاندهندهی فقدان درکی درست از پیچیدگی مسأله باشد. با این حال، حتّی کمیّت محض کارهای مربوط به مسألهی فلسطین در مناطق پیرامونی جهان عرب، حاکی از آن است که این موضوع ذهن بخش بزرگی از جمعیّت باسواد عرب را به خود مشغول کرده است. آن هم در کشورهایی که به طور مستقیم درگیر این مناقشهی نظامی نیستند و تنها به طور حاشیهای با مسألهی پناهندگان فلسطینی روبرو شدهاند. برای مثال شیخی معمّم در عراق توانست طی سالهای 1928 تا 1968 کتابی 384 صفحهای از «گفتنیهای یکی از آموختگان نجف در مورد فلسطین» جمعآوری کند. این واقعیّت را نمیتوان با اشاره به مشوّقهای رسمی و اداری توضیح داد.
نمیتوان صورتهای معیّن سانسور ادبی را حاشا کرد. با این حال، طیّ سالهای آزادی بیان نسبی در لبنان، نه فقط نویسندگان لبنانی و فلسطینی، بلکه مصریها و دیگران نیز توانستند نظرات مخالف متعدّدی را در آن کشور به چاپ برسانند که با کلماتی سخت، هم خودشان و هم موقعیّت اعراب را در مواجهه با اسرائیل نقد میکرد. در نهایت نویسندگان عرب مناطق اشغالی، در کرانهی باختری رود اردن و نوار غزّه، در نوشتههایی که کاملاً آزادانه در خود اسرائیل چاپ میشد، بیپرده از آمال و آرزوهایشان سخن میگفتند. (این نوشتهها که عموماً در ارگانهای چپگرای اسرائیل منتشر میشد، از چتر حمایتی خانهی نشریات حزب کمونیست – سابق – اسرائیل استفاده میکرد.) طبیعتاً بسیاری از این آثار در لبنان و جاهای دیگر هم آفتابی شدند.
با توجه به موقعیّتی که شرح داده شد، اشتباه است اگر بپنداریم ادبیات عرب در مورد مناقشهی اعراب-اسرائیل بر سر فلسطین، چیزی نیست مگر لفّاظیهای کمعمق، تبلیغات سطحی، اشعار رجزخوان و چیزهایی از این قبیل. شکّی نیست که چنین چیزهایی فراوانند. امّا با توجّه به کیفیّت ادبی، صداقت فکری و چشمانداز ایدئولوژیک آثار، هیچ قضاوت عادلانهای نمیتواند از تذکّر این نکته اجتناب کند که ادبیّات مربوطه چیزی بیش از آنهاست.
شمار زیادی از کارهای نویسندگان عرب دربارهی فلسطین (اکثرا منتشر شده در لبنان) در بسیاری از کشورهای عرب قدغن شدهاند. این واقعیّت نشان میدهد دورنمای ادبیّات فلسطین محور، به هیچ وجه یکدست نیست. همچنین باید گفت این آثار به ندرت آمادگی برای سازشکاری را بیان کردهاند. بلکه برعکس، دلیل اقدامات دولتی در چنین مواردی لحن رادیکال خود-انتقادی آثار بوده است. حتّی گاهی برخی از رژیمهای عربی به خاطر بیتوجّهی به مسأله، ناتوانی و همدستی با قدرتهای غربی در حمایت از اسرائیل مورد هجمه قرار گرفتهاند. دولتهای عرب، اغلب این آثار را – گاهی به درستی – بیانیّههایی پارتیزانی میدانستند که توسّط رژیمهای عربی رقیب تحریک شده بودند.
پیش از آنکه با دقت بیشتری به مهمترین عناوین ادبیّات عرب بپردازم، مایلم کمی دربارهی نقش نهضت فلسطین در ادبیات معاصر عرب بنویسم. یعنی دربارهی مبارزه با صهیونیسم پیش از تأسیس رژیم اشغالگر در سال 1948.
از آنجا که در اینجا سروکارمان فقط با ادبیّات است، پس نخستین تفسیرهای چاپ شده در نشریّات عربی دربارهی صهیونیسم و واکنش به فعّالیّتهای صهیونیستی در منطقه – به خصوص در نشریّات سوریه و فلسطین – به ما مربوط نیست. تا آنجا که من میدانم، آگاهی از صهیونیسم به عنوان عاملی سیاسی، تا پیش از سال 1919/20، در اشکال ادبی منعکس نشد. در همین زمان بود که عموم اعراب به طور کلّی از وجود اعلامیّهی بالفور (تعهّد بریتانیا به حمایت از تأسیس کشوری یهودی در فلسطین به سال 1917. م) و مندرجات آن آگاه شدند. درست در همین زمان در آثار ادبی با این هشدار روبرو میشویم که نقشهی میهن ملّی یهودیان به حقوق ملّی اعراب تجاوز خواهد کرد. آن هم در حالی که اعراب به تازگی به یاری بریتانیا و متّحدانش از سلطهی ترکیه آزاد شده بودند. در آن زمان، بیاعتمادی به بریتانیاییها و صهیونیستها در میان شماری از حلقههای اعراب فلسطین، عمیقتر از آن بود که به اظهارات نسنجیده دربارهی امکان همزیستی اعراب و یهودیان مجال بروز دهد. این امر در ماجرای «معروف الروسافی» (1873-1945) شاعر مشهور عراقی مشهود بود. او که از سال 1918 تا 1920، در مدرسهی جدیدالتأسیس دارالمعلمین اورشلیم به تدریس عربی اشتغال داشت در قصیدهای با اشاره به هربرت ساموئل، مأمور عالیرتبه و یهودیالاصل امور فلسطین گفت:
«ما نیستیم چنان که انگشت اتّهام تو میگوید
دشمنان یهود در آفتاب و در سایه.
آنان نیز مردمیاند
با زبانشان گواه خویشی دیرینه.
دلواپس آنیم که برانیدمان از وطن
و میترسیم از دستور سرنیزه.»
ابیات روسافی بنا به دلایل متعدّد با اعتراضات نیرومندی در فلسطین مواجه شد. البته همهی آن دلایل به طور مستقیم به این شعر یا به طور خاص به این قطعه ربطی نداشتند. مثلاً یکی از مسیحیان مقیم حیفا «ودیع بستانی»، در جوابیّهای به شعر روسافی، صحّت حکم او را مبنی بر خویشاوندی یهودیان (صهیونیست) و اعراب به چالش میکشید. بستانی در مورد این نسبت خانوادگی که در خاورمیانه حائز اهمیّت فراوانی است میگوید:
«باشد! آنکه به رود اردن زد عموزادهمان بود
امّا گمان بدی است با کسی که از دریا میآید.»
از سال 1920 که این قطعات نوشته شدند، ایدهی تفاوت مطلق میان «عموزاده»های یهودی و مهاجران صهیونیست به یکی از اساسیترین مضامین ادبیات مقاومت عرب تبدیل شد. اعراب «عموزاده» را در مورد یهودیانی به کار میبردند که آنان را از گذشته میشناختند و در میانشان زندگی میکردند؛ امّا صهیونیستها به تازگی و در پی احیای قدرتهای غربی به منطقه آمده بودند. نمیتوان در چارچوب مقالهی حاضر، تکامل این مضمون و انعکاس ادبی قسمتهای مختلف مناقشه را در ترتیبی تاریخی بررسی کرد. بنابراین ترجیح میدهم تنها مهمترین مضمونها را ارائه دهم و در هر مورد به شماری از نویسندگان و کارهایشان اشاره کنم.
البته باید پیش از هر چیز کمی دربارهی ژانرهای ادبییی بنویسم که عناوین مربوط به فلسطین با آنها سروکار دارند: به طور سنّتی شعر شکل مطلوب ادبیات عرب در موضوعات سیاسی، اجتماعی و مذهبی است. شعر با تن دادن به تغییرات قابل ملاحظهای در فرم (یعنی گسستی کمابیش رادیکال از قالبهای کلاسیک) جایگاه مهم خویش را در حیات ادبیّات عرب حفظ کرده است. این امر در مورد ادبیّات فلسطین هم صدق میکند. با این حال تحت تأثیر غرب، ژانرهای جدیدی در ادبیات عرب ظهور کردهاند که همهی آنها کمابیش مناسب پروراندن موضوعاتی هستند که به مسألهی فلسطین مربوط میشوند؛ مثلاً رمانهای تاریخی و تاریخنگاریها. به خصوص آثاری دربارهی درگیری پیامبر اسلام با یهودیان مدینه و جنگهای سلطان صلاحالدین علیه صلیبیّون. این دو موضوع فرصتهایی در اختیار نویسنده قرار میدهند تا توازیهایی میان گذشته و شرایط کنونی برقرار کند. همچنین شکست مسلمانان اسپانیا (آندلس) در برابر فاتحان مسیحی، موضوعاتی را پیش میکشد که میتوانند به سادگی به مسألهی فلسطین مربوط شوند. داستانهای کوتاه هم به عنوان فرمی مطلوب برای بازگو کردن تلاطمهای سیاسی، انتقادات اجتماعی و جدالهای ایدئولوژیک در تمام بخشهای جهان عرب به کار رفتهاند. درام نیز تحت تأثیر مکتب تئاتر برتولت برشت، به طور ویژه با مسائل فلسطین درگیر بوده است. […]
اکنون به بحث مهمترین مضامین این ادبیّات بازمیگردیم.
یک) حسرت پناهندگان برای موطن از دست رفته: شرح روزهای خوب گذشته، پیش از آنکه صهیونیستها زمام امور مرزها را در دست گیرند. زندگی روزمره در روزگاران گذشتهی فلسطین اغلب بسیار راحت، هماهنگ و شاد نمایانده میشود. این مضمون برای بسیاری از نویسندگان پناهنده در حکم همان جهان شگفتانگیز کودکی است. آنان زیبایی شهرها و حومه را با اصطلاحاتی درخشان ستایش میکنند: تصویری کمابیش رمانتیک از شرایط عمومی فلسطین پیش از ورود مهاجران صهیونیست و تأسیس رژیم اسرائیل. اما این تصویر از سال 1967 به بعد، به تناوب توسّط شماری از نویسندگان عرب به نقد کشیده شد. منتقدان خواهان آن بودند که تحلیلی دقیق از واقعیّات اجتماعی فلسطین پیش از 1948 درک بهتری از دلایل شکست اعراب عرضه کند.
اغلب توصیفهای زندگی پیشین فلسطین، با رؤیای بازگشت به آن دوره در هم آمیختهاند. بازگشتی پیروزمندانه، البتّه از خلال کنشهای مستأصل انفرادی. شخص بازگرداننده بیشتر از آنکه حاضر باشد به زندگی در تبعید ادامه دهد، میلش را به مبارزهی مرگبار در راه سرزمین فلسطین بیان میکند. همچنین گاهی سر و کلّهی تردید هم آفتابی میشود: کی روز رهایی فراخواهد رسید؟ محیط قدیمی تا روز بازگشت چقدر دگرگون خواهد شد؟ حال و هوای بسیاری از اشعار اعراب فلسطینی، ما را به یاد سرودهای نومیدانهی یهودیان در تورات خواهند انداخت. «مگر فراموشت کنم اورشلیم» این قطعه از عهد عتیق در اشعار کسانی چون محمود الحوت طنینانداز میشود. او در شعری «یافا» شهر زادگاهش را با چنین کلماتی به یاد میآورد:
«یافا! چگونه بگریم با اشکهای خشکیده؟
آیا دوباره تو را خواهم دید؟
خاطرهات هنوز تازه است
و در عمق جانم اوست که نفس میکشد.»
یکی از مشهورترین شاعران معاصر عرب، خانم فدوا طوقان (متولّد 1923) در اغلب کارهای خویش وفاداری عمیقی را به سرزمین مادری ابراز میدارد. او در نابلوس زندگی میکند که از ژوئن 1967 به اشغال اسرائیل درآمده است. طوقان در سپتامبر همان سال چنین نوشت:
«ای کشور بزرگ
شاید سنگ آسیابی است که میچرخد و
میچرخد
در شبهای تاریک رنج.
چه ناتوان است امّا!
و چه کوچک!
برای در هم شکستن تو.
آه ای سرزمین بزرگ!
آه ای زخم عمیق!»
دو) روایتهایی دربارهی روش تسخیر بخش بزرگی از زمین توسّط مهاجران یهودی پیش از 1948: این مضمون پیشتر هم در ادبیات دههای 1930 و 1940 وجود داشت. میتوان به عنوان مثال از کتاب «فرشته و دلّال» نوشتهی محمود عزّت دروزه یاد کرد که در سال 1934 در نابلوس منتشر شد؛ همچنین از کتاب «خاطرات مرغ خانگی» نوشتهی اسحاق موسی حسینی که در سال 1943 در قاهره به چاپ رسید. دروزه شرح میدهد که چگونه یک دلّال یهودی، کشاورز عرب سادهدلی را به خاک سیاه مینشاند. دلّال زیر پای کشاورز مینشیند تا پولش را در شهر خرج خوشگذرانی کند، برای بازپرداخت دیونش زمین خود را بفروشد، خانوادهاش را ترک گوید و غیره. کشاورز به گدایی تبدیل میشود که پایان بهتری از مرگ در دیوانهخانه ندارد. «خاطرات مرغ خانگی» مراحل خلع ید و فقیرسازی را مطابق تجارب پیش از 1948 اعراب فلسطینی شرح میدهد. کتاب حسینی تمثیلی است که یک مرغ آن را بازمیگوید. این حیوان زندگی خود را از زمانی که میتوانست آزادانه در زمینهای صاحبش بچرخد تا روزی که تازهواردان با بر پا کردن حصار راهش را بستند ثبت میکند. این رمان در ادامه به روزی میرسد که صاحب مرغ مجبور شد برای بازپرداخت دیون، حیوان را به یک مغارهدار تازهوارد بفروشد. در اینجا او باید با دیگر مرغها در یک قفس زندگی کند. بعضی از آنها به زبان خود او و بعضی به زبانی خارجی صحبت میکنند. او درمییابد که مرغهای خارجی برای خلاص شدن از شرّ همهی مرغهای بومی نقشه میکشند و به فکر میافتد که چگونه این مصیبت را دفع کند.
سه) جنگ 1948، دلایل و شرح کوچ صدها هزار فلسطینی در پشت خطوط مقدّم: نویسندگان عرب بارها اعمال تروریستی صهیونیستها را (مخصوصاً قتلعام شهروندان دیر یاسین) را شرح دادند تا مسألهی مهاجرت دستهجمعی تودهها از سرزمینی که به اسرائیل تبدیل شده بود، روشن شود. حتّی نویسندگانی که از نقد اعمال کنونی برخی سازمانهای فلسطینی و رفتار سازشکارانهی آنها سر باز میزنند، در افشای جنایات هولناک جنگ 1948 هیچ تردیدی به خود راه نمیدهند. برای مثال توفیق عوّاد دیپلمات و نویسندهی لبنانی، در کتاب «مرگ در بیروت» تجاوز به لاشهی دختری کشته شده را به سربازان صهیونیست نسبت میدهد.
یک بخش دیگر از ماجراهای جنگ 1948 خود مهاجرت دستهجمعی و رابطهی تنگاتنگ آن با سرخوردگی پناهندگان است. نویسندگان عرب انسانهایی را توصیف میکنند که به امید احیای ارتشهای ظفرمند عرب و بازگشت قریبالوقوع، خانههایشان را ترک گفتند. داستان شبه-اتوبیوگرافی غسّان کنفانی «سرزمین پرتغالهای اندوهگین» نمونهای عالی از برداشت ادبی این تجربه است.
برخی از نویسندگان فلسطینی ضعف ارتش اتّحادیهی عرب را آشکارا به استهزاء میگیرند. بعضی از آنان نیز در همان حال مقاومت جمعیّت بومی اعراب فلسطینی را ستایش میکنند. برای مثال محمود الحوت مینویسد:
«فلسطین هرگز فرو نفتاده
و شیرهای فلسطین هرگز نگریختهاند
اگر هفت دولت نیرومند به نجاتش نمیشتافت
راستی که نتیجهای شگفت به بار میآمد»
چهار) زندگی پناهندگان، هستی فلاکتبارشان در کمپها و خارج از کمپ، از هم گسیختگی خانوادهها و تبعیض در کشورهای میزبان: داستان «انسانها در آفتاب» نوشتهی غسّان کنفانی شرح تلاش نومیدانه و مرگبار سه انسان است برای خلاص شدن از فلاکت کمپ. به نظر میرسد داستان کنفانی یکی از بهترین برداشتهای ادبی از این مسأله باشد. در سال 1972 یک کارگردان مصری به نام توفیق صالح، بر اساس این داستان فیلمی با نام «فریبخوردگان» ساخت. گرچه فیلم توفیق صالح برترین جایزهی جشنوارهی فیلم کارتاژ (تونس) را از آن خود کرد امّا نمایش آن در اکثر کشورهای عربی ممنوع گردید.
بعدها با ظهور مقاومت مسلّحانهی جنبش فتح، آوارگی و سیهروزی پناهندگان به عنوان پسزمینهی تصمیم سلاح برداشتن و پیوستن به تکاوران توصیف شد. برای مثال میتوان از «امّ سعد» نوشتهی کنفانی یاد کرد.
پنج) موقعیّت اعراب باقیمانده در اسرائیل: در دههی 1950، شماری از نویسندگان یهودی عربزبان اسرائیلی اعلام داشتند که انجمن نویسندگان عرب میتواند به پلی میان یهودیان و اعراب تبدیل شود. آنان عمدتاً یهودیانی بودند که از کشورهای عربی به فلسطین کوچیده و در عین حال همچنان به زبان عربی مینوشتند. البته از انتهای دههی پنجاه تاکنون، بسیاری از نویسندگان عرب نیز به انجمن پیوسته و عضوهایی از نسل جوان رهبری آن را در دست گرفتهاند. احساس بیگانگی و خلع ید از سرزمین مادری، حتّی بیشتر از پیش در نوشتههای آنان غلبه پیدا کرده است. محمود درویش (متولّد 1941) در «یادداشتهای روزانهی شهروندی بیموطن» (1971) چنین موقعیّتی را شرح داده است. نویسنده در یکی از بندها میگوید که احساس بیگانگی صرفاً نتیجه تبدیل شدن به اقلیّتی در سرزمین مادری نیست. بلکه برآمد تصادم فرهنگهاست؛ آن هم در حالی که فرهنگ اسرائیل نمایندهی عصر جدید تکنولوژی فراگیر است. نویسنده میکوشد این موضوع را با مبادلهی سبکسرانهی یک سری کلمات توخالی میان مردی اسرائیلی و دوستدختر جوانش نشان دهد. بحثشان دربارهی این است که ترجیح میدهند کجا عشقبازی کنند؟ در یک تانک یا در هوای آزاد بر روی سواحل کانال سوئز؟ نویسنده توضیح زیر را به این گفتگو میافزاید:
«عجب مغاک عمیقی است میان تخیّل بلندپرواز و لاقید صحرانشینان و تخیلی که با تفوّق تکنولوژی مدرن ساختار یافته است! اکنون واژههای عاشقانه با امور جاری و ساری مملکت و سلاحهای تازه اختراعشده در هم آمیختهاند. زین پس انسان از طبیعت لذّت نمیبرد و عرب اسرائیلی حتّی در عشقبازی هم خود را عقبمانده خواهد یافت. خیلی طول کشید تا او بیاموزد چگونه عشقش را به گل سرخی تشبیه کند. خب پس چند قرن لازم است تا این مخلوق راه و رسم تازه را بیاموزد؟ … به چه میاندیشید؟ چگونه ترتیب بچهدار شدن در تانک را خواهند داد؟ چطور میتوانند در تانک خوش بگذرانند؟ تانک خانهی امن اسرائیلیهاست. تانک آشیانهی عشقشان است. و آینده هم همین است.»
محمود درویش در سال 1971 اسرائیل را ترک کرد و در بیروت مدیریت مرکز تحقیقات فلسطین را در دست گرفت. دیگر نویسندگان برجسته در اسرائیل باقی ماندند. یکی از آنان، توفیق زیّاد، شاعر کمونیست در سال 1967 به نمایندگی نظره برگزیده شد. او در یکی از اشعارش رفتار یک عرب ساکن اسرائیل را نسبت به رژیم اشغالگر توضیح میدهد: عزمی راسخ برای مقاومت در برابر یهودیان، دفاع از شخصیّت عربی سرزمین مادری و ایجاد دردسر برای اسرائیلیها تا سر حدّ امکان:
«اینجاست که باید به جا گذاریم
دیواری بر فراز آغوشت
و باید به جا گذاریم در گلویت
تکهای شیشه
یک تیغ کاکتوس
و در چشمانت
آتشی سوزنده …»
شش) یهودیان اسرائیل: در بازنمایی اسرائیلیها برخی پیشداوریهای و کلیشههای آشکار به چشم میآیند. به طور کلّی بر ریشهی خارجی اسرائیلیها یعنی پسزمینهی اروپایی یا آمریکاییشان تأکید میشود. در بیشتر موارد یک اسرائیلی نمیتواند (به این خاطر که نمیخواهد) اعراب را درک کند. او بر اعراب تحقیر روا میدارد و آگاهانه یا نآگاهانه احساسات ملّی یا دینیشان را خدشهدار میکند. اگر اصلاً یک یهودی بومی فلسطین به تصویر کشیده شود، در بسیاری از موارد حتّی از مهاجران هم شرورتر و بدسگالتر است. رویهمرفته مصائب یهودیان اروپا نادیده گرفته نمیشوند. امّا این مسأله هرگز به عنوان بهانهای برای آزار اعراب توسّط صهیونیستها مورد قبول قرار نمیگیرد. زیرا مسئولیّتی در قبال هولوکاست بر عهدهی اعراب نبود.
بیشتر شخصیّتهای اسرائیلی به عنوان سرباز بازنمایی شدهاند. به نظر میرسد دست کم در آثاری که از 1967 بدین سو به چاپ رسیدهاند، شرح انضباط، اخلاقیّات جنسی و مناسبات اجتماعی درون ارتش اسرائیل تناسبی با واقعیّات ندارد. سربازان زن اسرائیلی همچون زنان خیانتپیشه، جلف و کلبیمسلکی به تصویر کشیده شدهاند که برای به دست آوردن اطلّاعات نظامی، میکوشند فدائیان بیگانه را اغوا کنند. آنان همواره درصددند رفقای مذکّرشان را برانگیزند تا علیه اعراب بیگناه خرابکاری کنند و حرمت اماکن مقدس اسلامی و مسیحی را زیر پا بگذارند.
گاهی تمایز میان یهودیان رنگینپوست و سفیدپوست به رسمیّت شناخته شده و بر آن تأکید میگردد. به نظر میرسد تصویر یهودیان رنگینپوست کمی کمتر از یهودیان سفیدپوست یکنواخت باشد. محمود درویش در «یادداشتهای روزانهی شهروندی بیموطن» یک راننده تاکسی اصالتاً مراکشی را نشان میدهد که خواهان امحاء تمامی اعراب اسرائیل است. امّا ذوالنون ایّوب، نویسندهی کمونیست عراقی، در یکی از داستانهایش ما را با یک سرباز اسرائیلی عراقیالاصل مواجه میکند. این سرباز تحت اجبار حکومت مطلقهی عراق وطنش را ترک کرده و به اسرائیل آمده است. امّا هنوز خود را عرب میداند.
تنها در موارد معدودی است که نویسندهای عرب از یهودیان اسرائیلی همچون دوست یاد میکند. گرچه درگیری بنیادینی که چنین مناسبات دوستانهای را تهدید میکند در این موارد همچنان به چشم میآید. ظاهراً اشعار مجموعهی «خطاب به دوستی یهودی» (1971) نوشتهی فوضی الاسمار، بازتابی از چنین دوستی مخاطرهآمیزی است:
«از من مخواه
غیرممکن را
از من مخواه
که وانهم چشمهایم،
عشقم،
و خاطرات کودکیام را
دوست من
تو نمیتوانی از من بخواهی
که ترک وطن گویم.»
هفت) خود-انتقادی اعراب: پیشتر در ادبیات دورهی قیمومت، رقابت میان اعراب و فقدان سازماندهی در مواجهه با توطئههای صهیونیستی به نقد کشیده شده بود. بیتوجّهی دولتهای عرب به مسألهی فلسطین از همان ابتدا ملامت شد. برای مثال عبدالرحیم محمود (متوفّی 1948) هنگامی که یکی از اعضای خاندان سعودی در سال 1935 از فلسطین بازدید میکرد، در شعری خطاب به او نوشت:
«آمدهای که چه؟ که مسجدالاقصی را زیارت کنی؟
یا پیش از آن که از دست برود با آن الوداع بگویی؟
فردا اینجا هیچ نخواهد بود
و تنها زاری و افسوس است که به جا میماند.»
پس از سقوط سال 1948، کل ادبیات خودانتقادی به شکل مقالاتی دربارهی موضوعات تاریخی و فرهنگی پدیدار شد. این پدیده تا حد زیادی در آثار شعری و داستانی هم طنین انداخت. با این حال با توجه به شکستهای متوالی در برابر اسرائیل، پیروزیهای اولیّهی جمال عبدالناصر موجی از خوشبینی را به راه انداخت که در ادبیّات عرب هم انعکاس یافت. بحران سال 1967 اوضاع را به کلّی دگرگون کرد. در عرصهی رمان، «بازگشت پرنده به سوی دریا» (بیروت، 1969) نوشتهی حلیم برکت، کاملترین و به لحاظ فکری صادقانهترین اثری است که در سطح هنری والا، وضعیّت اجتماعی و فرهنگی فلاکتبار اعراب را در برابر اسرائیل میسنجد.
بسیاری از نویسندگان تا مدّتها خاموش شدند. بیان شرمساری، نفرت از خود، تقصیر و خشم و غضب علیه رهبران عرب و مردان نظامی که مسئول شکست بودند در دیگر نویسندگان آن دوره فوران میکرد. اینبار جمال عبدالناصر از انتقادات بیپرده در امان ماند – البته احتمالاً به استثنای حملات عدهی قلیلی از نویسندگان آنتیناصریست چپگرا و نویسندگان مسلمان دست راستی که شکست را نتیجهی تجربههای سوسیالیستی ناصر میدانستند.
به خاطر تمایل به زدودن دامن ناصر از هرگونه مسئولیّتی در قبال بحران، سرزنشها متوجّه کارگزاران و مأموران فاسد شد. فیلم «گنجشک» ساختهی لطفی الخولی نمونهای از این الگوست که به هیچ وجه انتقادی جسورانه به شمار نمیآید.
تنها یک شاعر بود که به یک باره نوشتن ابیاتی را شروع کرد که به رادیکالترین شیوه، هم علیه ارزشهای سنتّی اعراب و ذهنیّت خاورمیانهای بودند و هم سیاستمداران و روشنفکران را به عنوان مسئولان بحران 67 ملامت میکردند. این شاعر نزار قبّانی بود: دیپلمات سوری سابق که تا آن زمان بیشتر با اشعار اروتیکش شناخته میشد. (تحشیهای بر کتاب شکست، 1967) مرگ جمال عبدالناصر، قبّانی و بسیاری از نویسندگان دیگر را در ورطهی عمیق ناامیدی و اتّهام به خود غوطهور ساخت:
«آه ای واپسین پیامبر! این مائیم که تو را کشتهایم
ما تو را کشتهایم …!»
پیروزیهای نسبی ارتشهای سوری و عربی در اکتبر 1973، برای قبّانی و دیگر نویسندگان عرب در حکم معجزهای بود که سرافرازی و اعتمادبهنفس را به بار آورد. رویدادهای اکتبر برای قبّانی معادل تولّدی دوباره بود:
«امروز در ششم اکتبر 1973
در زیر قایقهای گشتی و پلهای موقّت
پا به جهان نهادم
پیش آمدم با چنگ و دندان
در مسیر کرمهای ابریشم سوری
تا بلندیهای جولان …»
بخصوص در مصر، گذر از کانال سوئز در بسیاری از آثار ادبی به استعارهای از تغییر تام و تمام وضعیّت تبدیل شد: گذشتهی شرمآور پشت سر گذاشته میشد و تولّدی دیگر در راه بود.
هشت) جنگ داخلی لبنان: رویدادهای 1975 لبنان بسیاری از فلسطینیان، لبنانیها و دیگر نویسندگان عرب را واداشت که احساسات و دریافت خویش را از ریشهها و نتایج درگیری بیان کنند. طبیعتاً در آثار حامیان فلسطین و نویسندگان چپگرا مهمترین موضوع، محاصره و سقوط تل زعتر بود.
شبهنظامیان مسیحی در جریان نابود کردن کمپ پناهندگان تل زعتر، کمکهای فراوانی از اسرائیل دریافت کردند. جالب است که این موضوع باعث شده برخی از مسیحیان افراطی لبنان همچون سعید عقل، در آثار خویش نوعی همبستگی و سپاسگذاری نسبت به اسرائیل بیان کنند.
توفیق عوّاد در «مرگ در بیروت» به شکلی ماهرانه وضعیّت لبنان را پیش از وقوع جنگ بزرگ توصیف کرده است. در این رمان نشان داده میشود که چگونه جنبشهای فلسطینی فعّال در لبنان در کنار رفقا و همراهان لبنانیشان، آماج انواع و اقسام اتهامات قرار میگیرند. نویسنده میکوشد بحران عمیق و خطرناکی را شرح دهد که در عرصهی اجتماعی فرهنگی کشور پدید آمد و زمینهی سازماندهی پارتیزانی را مهیّا کرد. البته این سازمانهای پارتیزانی (گریلا) فقط واپسین ملجأ فلسطینیانی نبود که در بیگانگی از جامعهی لبنان میزیستند، بلکه لبنانیهایی را نیز در بر میگرفت که نظام تنگنظر و ریاکار اخلاقی موجب محرومیّت و حقارتشان شده بود.
نه) مضامین و تلیمحهای مذهبی: از مقاومت اعراب فلسطینی علیه مهاجران صهیونیست و جنگهای بعدی همچون عملیّات گریلاهای عرب، بارها و بارها به عنوان «جنگ مقدّس» یاد شده است. بسیاری از آثار تقدّسی را خاطرنشان میکنند که هم مسلمانان و هم مسیحیان برای اورشلیم و دیگر اماکن فلسطین قائلند. گاهی اوقات وضعیّت اعراب فلسطینی به شیوهای کمابیش سمبولیک، با مصائب مسیح در چنگ یهودیان یا تراژدی کربلا مقایسه میشود. طبیعتاً طرفداران نهضت فلسطین در میان شیعیان عراق و لبنان التفات بیشتری به قیاس دوّم دارند. «بازگشت پرنده به دریا» نوشته حلیم برکت نیز پر از تلمیحات مذهبی برگرفته از عهد عتیق است.
براهین، مضامین و دستمایههای یهودستیزانهی فراوانی از ادبیّات غرب اقتباس شدهاند. برای مثال میتوانیم از علی احمد باکثیر (1910-1969) نویسندهی مصری-اندونزیایی یاد کنیم. نمایشنامهی سه پردهای «خدای اسرائیل» (1962) محکومیّت تامّ و تمام نقشی است که یهودیّت در کل تاریخ بشر ایفا کرده است.
باید خاطرنشان ساخت که جدالهای لفظی یهودستیزانهی غرب نیز به عربی ترجمه شدهاند. عجّاج نویهید رسالههای ضدیهود مارتین لوتر را به سال 1974 در بیروت به زبان عربی به چاپ رساند. (نفاق یهود؛ با پیشگفتاری از شفیق الحوت سردبیر روزنامهی رادیکال «المحرّر») […] از طرف دیگرجایگاه نسبتاً امن یهودیان در جوامع اسلامی قرون وسطی، اغلب همچون مدرکی دال بر انعطافپذیری مسلمانان مورد استناد قرار میگیرد و با سلوک کنونی یهودیان نسبت به مسلمانان مقایسه میشود.
ده) رؤیای همزیستی اعراب و یهودیان در فلسطین «آزاد» آینده یعنی پس از نابودی رژیم اسرائیل: همچنان که در سرنوشت شعر 1920 روسافی دیدیم سخنان دوستانه در آثار ادبی عرب، احتمالاً با سوءظن و انتقادات جامعهی عرب مواجه خواهند شد. در هر صورت، درگیریها در هر سطحی هم که باشند، چنین جملاتی را میتوان در گوشه و کنار ادبیّات معاصر عرب پیدا کرد. برای مثال معین بسیسو شاعری فلسطینی است که به خاطر لحن رادیکال آثارش در بیشتر کشورهای عرب ممنوع القلم شده. او در سال 1948 سعی داشت به آینده، به روزهای همزیستی مسالمتآمیز چشم بدوزد. البته همزیستی مورد نظر بسیسو در سال 1948، کمابیش شبیه همان چیزی است که اکنون سازمان آزادیبخش فلسطین به طور رسمی تبلیغ میکند: زندگی اعراب و یهودیان با همدیگر در یک دولت سکولار غیریهودی در فلسطین. بنابراین جای شگفتی نیست که در ژوئن 1974 بسیسو و محمود درویش، نویسندگان عرب اسرائیلی را شدیداً زیر ضرب بردند. زیرا آن نویسندگان با امضای بیانیّهی مشترک نویسندگان عرب و یهودی، هر دو طرف دولتهای عرب و اسرائیل را به توقّف مبارزه و بازشناسی حقّ اعراب فلسطینی و یهودیان اسرائیلی برای زندگی در دو دولت مجزّا دعوت کرده بودند.
اکنون مذاکرات بینالمللی بر امکان تشکیل دولت ملّی و مستقل اعراب فلسطین متمرکز شده است. بنابراین امکان دارد رؤیای همزیستی مسالمتآمیز بیش از پیش در اندیشهی معاصر عرب پدیدار شود و حتّی بتواند در آثار ادبی به بیان درآید.
یازده) همبستگی با دیگر کشورهای عقبمانده: از دههی 1960 بدین سو، بالاخص نویسندگان چپگرا مایلند در آثارشان نبردهای فلسطین را در چشمانداز گستردهتر جنبشهای رهاییبخش کشورهای عقبمانده بگنجانند. این تکاملی سنخنما در ادبیات عربی است. پیشتر در ابتدای قرن بیستم، نوعی همبستگی با مردم آفریقا و آسیا که علیه قدرتهای غربی میجنگیدند، در ادبیات عرب بیان گردید. برای مثال میتوانیم از حافظ ابراهیم (1871-1932) شاعر مصری یاد کنیم که در جنگ بوئر علیه ارتش بریتانیا در افریقای جنوبی (1899-1902) و در پیروزی ژاپن بر روسیه (1905) مواضع شفّافی اتّخاذ کرد. در دههی 1960 بیان همبستگی با نبرد چریکهای ویتنامی علیه ارتش آمریکا و مقایسهی وضعیّت خود فلسطین با ویتنام در میان حلقههای چپ رواج یافت. اغلب آثار ادبی از این قیاس به عنوان مبنایی برای خودانتقادی پرقدرت و حمله به دولتهای عربی استفاده میکردند. امّا این گرایش «انترناسیونالیستی» تاکنون فقط تأثیری سطحی بر عموم خوانندگان عرب داشته است و هنوز نتوانسته مقاومت فلسطین را، به نحو شایسته، به سایر مبارزات ضدامپریالیستی در گوشه گوشهی جهان پیوند بزند.
آخرین نظرات