.
یک – انتخابات و آزادی
21 آوریل 1921
معنای واقعی و ذاتی برابری بورژوازی، کم کم در تمامی جنبههای واقعِیّت عریانش آشکار میشود. دیگر حتّی شبزدهترین و عقبافتادهترین لایههای پرولتاریا هم میتوانند آن را بفهمند.
بورژوازی صنعتی و ارضی، هزاران هزار روزنامه و نشریّه چاپ میکند: کلّ صنعت نشر در اختیار این طبقه است. پرولترها با منابع خویش، تنها میتوانند تعداد معدودی روزنامه را به چاپ برسانند. دونمرتبگی طبقهی بیچیز به خاطر تخریبهایی که [اخیراً] رخ دادهاند و تهدیداتی که بر سر کارهای چاپی پیرو احزاب طبقهی کارگر آوار میشوند، حتّی از این هم مضحکتر شده است. در میان هزاران روزنامهی بورژوازی، حتّی یکیاش هم به دست پرولترها نابود نشده است. اما از روزنامههای کم تعداد طبقهی کارگر، تا کنون Il Lavoratore از تریسته، Il Proletario از پولا، La Difesa از فلورانس، La Giustizia از رجیو امیلیا و Avanti! – هر دو نسخهی میلان و رم دچار نابود شدهاند.
بورژوازی صنعتی و ارضی دهها هزار سالن همایش، تئاتر و سینما در اختیار دارد. میتواند هوادارنش را با آرامش کامل در این مکانها گرد آورد و همهی تبلیغاتی را که مفید به نظر مفید میرسند اجرا کند. امّا همین یکی دو تا بنای طبقهی کارگر، تالارهای حزب کارگری و بخشهای سوسیالیستی و کمونیستی در آتش سوزانده میشوند. حتّی خیابانها را هم بر تودههای مردمی روا نمیدارند: مکانی که پرولتاریا میتواند به صورت طبیعی و بیهیچ هزینهای در آن جمع شود، به کمینگاه و میدان حملههای غافلگیرکننده تبدیل شده است. طبقهی کارگر برای حفظ تسلّطش بر خیابانها مجبور است روز و شب در حالت آمادهباش باشد؛ نه برای کار به کارخانه برود و نه برای استراحت به خانه. یک صد فرد مسلّح [را در نظر بگیرید] که مصونیّتشان برای ارتکاب هر نوع خشونت محتملی تصمین شده است، که کمک بیقید و شرط نیروهای انتظامی را پشت سر خود دارند؛ که هیچ وظیفهای در قبال کار تولیدی بر عهدهی آنها نیست و میتوانند برای اجرای برنامهی گسترده از نقطهای به نقطهی دیگر نقل مکان کنند. همین افراد برای کیش و مات کردن پرولتاریا و محرومیّتش از آزادی رفت و آمد و ملاقات و بحث کفایت میکنند.
در چنین شرایطی، یک پارلمان منتخب چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ چگونه میتوان به این پارلمان به چشم نمایندهی «ارادهی آزاد» ملّت نگریست؟ چگونه این پارلمان میتواند جایگاه سیاسی واقعی طبقات اجتماعی را آشکار کند؟ امّا طرح خشک و خالی این سؤالات برای شکل دادن به باوری گسترده، برای تثبیت آگاهی جهانشمول و برای حرکت به سمت تأسیس نظم نوین چیزها کافی نیست. اگر کافی بود، بایستی نبرد سیاسی تاکنون به پیروزی مردم کارگر بر طبقهی بورژوازی میانجامید. چرا که طغیان طبقات ستمدیده و استثمارشده علیه حاکمان و آزادی و برابری نادرست و ریاکارانهشان، خیلی پیش از اینها آغاز شده است.
در حقیقت، کلمات و تبلیغات برای ایجاد خیزش در تودههای بزرگ کافی نیستند. آنها نمیتوانند شرایط لازم و کافی را برای تاسیس نظم نوینی از چیزها تعیین کنند. فرایند تاریخی در دیالکتیکی واقعی کامل میشود. نه از خلال آموزش یا جدلهای لفظی، بلکه از خلال ضدیّت قهرآمیز با وضعیّت مسلّم امور که با حدّاکثر وضوح بر تودههای بزرگ مردمی آشکار شده است. قطعاً استعفای اعضای سوسیالیست شورای شهر، مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را خیلی بیشتر فهمپذیر کرد تا تبلیغات دو سالهی آموزشی حزب سوسیالیست. قطعاً فاشیسم، فقط در عرض چند ماه، خیلی بیشتر از کلّ خروجی دو سالهی خانهی نشریّات Avanti! به روشن شدن تزهای بینالملل کمونیستی کمک کرد. بدون شک این انتخابات، پارلمان و دیگر مؤسّسات بورژوازی را قاطعانه از آگاهی مردمی بیرون خواهد راند و آنان نظام نمایندگی نوینی را خواهند آفرید. نظامی که خواست مردم و ایدئالهای نوین آزادی و برابری را مصرّح میدارد، همچنین حمایتی را تضمین خواهد کرد که به لحاظ تاریخی مقاومتناپذیر است.
به همین دلیل است که حزب ما نسبت به انتخابات بیتفاوت نیست. زیرا میخواهد این تجربه در نهایت تأثیرگذاری و با نیرویی آموزشی به انجام برسد. زیرا حزب ما فقط از آن پرولتاریای پیشرو نیست، بلکه به تودههای بزرگ مردمی تعلّق دارد – حتّی عقبماندهترین و شبزدهترینشان. حزب ما میخواهد هم به توهّم سوسیال دمکراتها دست یابد و هم عمیقترین لایههای آن را از هم بگسلد. انتخابات در محیطی مملو از آزادی و برابری برگزار میشود که مختصّ به دمکراسی بورژوایی است. آیا از این انتخابات، حتّی یک نماینده هم نصیب طبقهی کارگر خواهد شد که کلّ طبقهی ستمدیدگان را نمایندگی کند و کلّ طبقه صدایش را بشنوند؟ همین یک نماینده، تحت قیمومیّت حزب پرولتری، فریادی را جار خواهد زد که کلّ طبقه آن را خواهد پذیرفت و به کنش در خواهندش آورد.
بگذارید فرضیه انقلابی را بیان کنیم: خیزش مردمی نظام پارلمانی را دور خواهد انداخت و کنگرهی نمایندگان کارگری و دهقانی را جایگزین آن خواهد کرد. قطعاً آن هنگام حتّی فیلیپو توراتی هم جرأت نخواهد کرد که بگوید دمکراسی بورژوازی «شهر» است و شوراها «قبیله» …
.
دو – دمکراسی و فاشیسم
نوامبر 1924
به یک معنا باید گفت که دمکراسی و فاشیسم دو روی یک سکهاند، دو شکل متفاوت از فعّالیّتی واحد: فعّالیّتی که طبقهی بورژوازی برای ایجاد وقفه در مسیر پرولتاریا به انجام میرساند. تزهای بینالملل کمونیستی این ادّعا را تأیید میکنند، امّا فقط در ایتالیا است که تاریخ چند سال اخیر به وضوح بر این حقیقت گواهی میدهد. طیّ چند سال گذشته در ایتالیا تقسیم کار تمام عیاری میان فاشیسم و دمکراسی صورت گرفته است.
پس از جنگ روشن شد که بورژوازی ایتالیا نمیتواند با نظامی دمکراتیک حاکمیّتش را ادامه دهد. تا قبل از جنگ دمکراسی ایتالیایی نظامی فوقالعاده باانصاف بود: نظامی که نه آزادی اقتصادی را میشناخت و نه آزادیهای سیاسی اساسی را. نظامی که سعی داشت با فساد و خشونت جلوی توسعهی نیروهای نو را بگیرد؛ خواه این نیروها متعهّد به پیشرفت چارچوب دولت بوده باشند خواه نه. این نظام طبقهی حاکم را به اقلیّتی محدود میکرد که میتوانستند بدون کمک فعّالانهی پلیس و سربازان، موقعیّت خود را حفظ کنند. در نظام دمکراتیک ایتالیا قبل از جنگ، هر ساله چندین دسته از کارگران در خیابانها از پای در میآمدند؛ در بعضی نقاط از ترس آنکه مبادا دهقانان انگورها را بچشند، آنان را با پوزهبند به چیدن میوه میفرستادند. برای دهقانان و کارگران دمکراسی فقط از یک واقعیّت تشکیل میشد: آنان میتوانستند شبکهای از سازمانها را بیافرینند و آنها را توسعه دهند. قدم به قدم، تا نقطهای که این سازمانها اکثریّت عناصر سرنوشتساز طبقهی کارگر را در بر بگیرند. امّا حتّی این واقعیّت ساده هم تلویحاً به معنای حکم مرگ نظام دمکراتیک بود. بحران پس از جنگ این امر را آشکار کرد.
وجود و تکامل سازماندهی طبقاتی به وضعیّتی میانجامید که طبقهی حاکم نمیتوانست آن را اصلاح کند؛ نه با استفادهی نظاممند از فساد سیاسی رهبران و نه با خشونتی دولتی که هر نظم دمکراتیکی اجازهی آن را به خود میدهد. پس از برگزاری نخستین انتخابات که در آن همه حق رأی داشتند و نمایندگان به تناسب بودند، این امر به عینه عیان شد. پس از این انتخابات، بورژوازی دمکراتیک احساس کرد نمیتواند این مسأله را حل کند که چگونه باید جلوی از دست دادن قدرت را بگیرد. جنبش کارگری بر خلاف میل رهبران و علیرغم فقدان راهنمایی آگاه، نتوانست در پیشرفت و دستیابی به تکاملی سرنوشتساز شکست بخورد.
فیلیپو توراتی تشویق گردید، آراگون اغماض ورزید و مرحمتهای موذیانهای در حق مدیران عالیرتبهی جنبش تعاونی انجام شد. امّا هیچ کدام از این کارها دیگر برای فرونشاندن جنبش کافی نبودند. فشار میلیونها انسانی که به جنبش پیوسته بودند، آن را اگر چه به صورتی کژدار و مریز امّا در یک سازمان به پیش میراند. تحریک نیازهای اولیّهای که افزایش یافته و به حال خود رها شده بودند، میلیونها انسان را به حرکت درآورد. در این بزنگاه بود که دمکراتها خواستند به دمکراسی بورژوازی وفادار بمانند. آنان این مسأله را مطرح کردند که چگونه میتوان «تودهها را به سرسپردگی دولت واداشت؟» تا زمانی که دولتی برخاسته از تودهها در کار نبود، تا زمانی که دولت در فرایند ارگانیک آفرینش به حیات تودهها گره نخورده بود، نمیشد این مسأله را حل کرد. در این برهه دمکراسی آموخت باید کنار بکشد و میدان را برای نیرویی دیگر خالی کند. زمان فاشیسم فرا رسیده بود.
فاشیسم چه خدمتی به طبقهی بورژوازی و «دمکراسی» رسانده است؟ فاشیسم حتّی حدّاقل آزادیهای باقیمانده از نظام پیشین را ویران کرد – یعنی امکان پیوندی سازمانی میان کارگران و امکان گسترش تدریجی این پیوند – تا جایی که تودههای بزرگی را در جنبش در بر بگیرد. علاوه بر این، فاشیسم نتایجی را که تا آن زمان در این زمینه به دست آمده بود نابود کرد. فاشیسم با وسایلی بیعیب و نقص که برای این منظور طراحی شدهاند، هر دو هدف فوق را به انجام رساند. دولت ارتجاعی در سالهای 1919 و 1920، به هنگام مواجهه با جنبش تودهای در خیابانها مانورهایی داد که فاشیسم هرگز تکرارشان نکرده است. فاشیسم فقط وقتی دست به کار شد که سازماندهی طبقهی کارگر پا به دورهی انفعال خویش نهاد. پس از آن بود که طبقه را از پا انداخت و چنین ضرباتی را بر آن وارد کرد، آن هم نه به خاطر «کرده»های طبقه، بلکه به خاطر آنچه که طبقه «بود» – به عبارت دیگربه عنوان سرچشمهی پیوندهایی که میتوانستند به تودهها سر و شکلی بدهند. قسمت اعظم نیرو و ظرفیّت مبارزاتی تودهها از وجود همین پیوندها گرفته میشوند، ولو این پیوندها در میان خود کارگران شکل صریحی نداشته نباشند. مهم این است: امکان نشست، بحث، نظم و ترتیب دادن به این نشستها و بحثها، انتخاب رهبران از خلالشان، بنیاد نهادن یک تشکیلات ارگانیک ابتدایی، یک اتّحادیه، یک تعاونی یا یک بخش حزبی. مهم این است: امکان اعطای کارکردی مستمر بدین صورتبندیهای ارگانیک و تبدیل آنها به چارچوبی اساسی برای جنبشی سازمانیافته. فاشیسم به نحوی نظاممند در جهت نابودی این امکانها عمل کرده است.
از این رو، فعّالیّتهای موضعی فاشیسم در پایهی ساختار سازمانی طبقهی گارگر، در ایالات، مراکز روستایی، کارگاهها و کارخانهها از همه مؤثّرتر بودهاند. اخراج کارگران شورشی، تبعید و یا قتل رهبران کارگری و دهقانی، ممنوعیّت برگزاری جلسات، منع بیرون ماندن پس از ساعات کاری، و به این ترتیب سد کردن راه هرگونه فعالیت اجتماعی در میان کارگران و سپس تخریب تالارهای حزب کارگر و دیگر مراکز وحدت انداموار طبقهی کارگر با دهقانان و پاشیدن بذر وحشت در میان تودهها. کارهای فاشیسم به تمام مبارزات سیاسی طبقهی کارگر برای روشن کردن «حقوق» ضمانت شده در قانون اساسی میچربید. طبقهی کارگر سه سال پس از چنین کنشهایی، کلّ فرم و سازمانهایش را از دست داد و به تودهای بدون ارتباط، چند پاره و پراکنده تنزّل یافت. شرایط سیاسی کشور، بدون هیچگونه دگرگونی مهمی در قانون اساسی عمیقاً تغییر کرد. زیرا قدرت کارگران و دهقانان کاملاً خنثی شده بود.
موقعیّت سیاسی وقتی «دمکراتیک» است که طبقهی کارگر به چنین وضعیّتی تنزّل یابد. در واقع در چنین شرایطی، گروههای موسوم به لیبرال بورژوازی میتوانند بدون ترس از تبعات کشندهی همبستگی درونی دولت و جامعه: 1- حسابشان را از حساب فاشیسم جدا کنند. گرچه خودشان آن را برای مبارزه علیه کارگران مسلّح، تقویت و تحریک کردهاند. 2- حاکمیّت قانون را اعاده کنند – یعنی مناسباتی که امکان وجود سازمانهای کارگری در آن رد نمیشود. لیبرال بورژوازی تنها به این دلیل میتواند از فاشیسم فاصله بگیرد که کارگران متفرّق و سازماننیافته در موقعیّتی نیستند که به قدر کافی به بورژوازی فشار بیاورند. سازماندهی تودهها چنان از هم پاشیده است که نمیتواند تناقضات سرمایهداری را به بحران عام جامعه و پیشدرآمدی بر انقلاب تبدیل کند. از طرف دیگر اعادهی حاکمیّت قانون به این دلیل برای بورژوازی لیبرال امکانپذیر است که فاشیسم نتایج سی سال کار سازمانی را بر باد داده و شرایط مقدّماتی بازگشت دمکراسی را مهیّا کرده است. بورژوازی فقط در یک صورت آزادی سازماندهی را به کارگران واگذار میکند: زمانی که مطمئن باشد کارگران تا درجهای تنزّل یافتهاند که دیگر نمیتوانند از این آزادی استفادهای کنند؛ مگر ادامهی همان کارهای ابتدایی. – بورژوازی لیبرال آرزومند است که این آزادی جز در بلند مدّت، پیآمدهای سیاسی نداشته باشد.
به طور خلاصه «دمکراسی» وقتی نتواند در برابر فشار طبقهی کارگرِ ظاهراً آزاد دوام بیاورد، فاشیسم را سازماندهی میکند. فاشیسم هم با در هم شکستن طبقهی کارگر، امکان هستی «دمکراسی» را اعاده میکند. غرض بورژوازی این است که تقسیم کاری بی عیب و نقص به راه بیافتد: تناوب فاشیسم و دمکراسی وظیفه دارد که از تجدید حیات طبقهی کارگر ممانعت به عمل آورد. اصلاحطلبان و ماکسیمالیستها هم در این کار سهیمند. همچنین همهی کسانی که میگویند شرایط کنونی کارگران ایتالیا، قابل قیاس با سی سال پیش است؛ یعنی با شرایط 1890 و پیش از آن. آن زمان طبقهی کارگر نخستین قدمهایش را برمیداشت. دیگر شرکاء فاشیسم کسانیاند که باور دارند این تجدید حیات بایستی با همان شعارها و در همان اشکال سی سال پیش رخ دهد. همچنین همهی کسانی که جدال میان بورژوازی «دمکراتیک» و فاشیسم را همان جدال میان بورژوازی رادیکال و محافظه کار میدانند. همچنین همهی کسانی که طوری دربارهی «آزادیهای قانونی» یا «کار آزاد» داد سخن سر میدهند که گویی در ابتدای جنبش کارگران هستیم.
پذیرش این دیدگاه به معنای حبس بیرحمانهی طبقهی کارگر درون چرخهای تباهی است که بورژوازی میخواهد بر گردش بکشد. به گمان رفرمیستها، کارگران و دهقانان ایتالیای امروز فقط میتوانند امیدوار باشند که بورژوازی به دست خود آزادیهای زیر را به ایشان بدهند: آزادی بازسازی و زنده کردن سازمانها، آزادی تأسیس دوبارهی اتّحادیه اصناف، مجامع دهقانی، بخشهای حزبی، مجامع حزب کارگر، فدراسیونها، شرکتهای تعاونی، مبادلات کارگری، ادارات کارگری، کمیتههای تحدید آزادی کارفرمایان درون کارخانه. به باور اینان سازماندهی مجاز، فشار تودهها را برای فراروی از مرزهای جامعهی بورژوازی برخواهد انگیخت، آن هم با چنان شدّت و حدّتی که دیگر «دمکراسی» نمیتواند تاب آورد یا در برابرش مقاومت کند. امّا ما تردیدی نداریم که در این صورت بورژوازی بار دیگر ارتش سیاهپوشان را برای از میان برداشتن رقبا مسلّح خواهد کرد.
این چرخهی نادرست چگونه شکسته میشود؟ حل کردن این مسأله به معنای حلّ مسألهی انقلاب در عمل است. تنها یک راه وجود دارد: باز شناختن نقش تودهی عظیم کارگران طیّ گسترش بحران سیاسی بورژوازی، آن هم نه با دستاویز قرار دادن رواداری بورژوازی، بلکه با ابتکارهای اقلیّتی انقلابی. از روزی که رژیم فاشیستی دچار بحران شد، کار حزب کمونیست همین بوده است. ماهیّت این وظیفه «سازمانی» است (به معنای محدود کلمه) یا اینکه وظیفهای «سیاسی» است؟ آنچه که در بالا گفتیم نشان میدهد حزب کمونیست تنها زمانی که در حل مسأله توفیق یابد خواهد توانست به درک تئوریک درستی از موقعیّت برسد. در این مورد «بازسازماندهی» طبقهی کارگر به معنای آن است که در عمل نیروی جدیدی بیافرینیم و آن را واداریم در صحنهی سیاسی مداخله کند. نیرویی که امروزه به شمار نمیآید، چنان که گویی هرگز وجود نداشته است. بدینسان سازماندهی به سیاست تبدیل میشود و بالعکس.
دو شرط بنیادی کار حزب کمونیست را ساده میکنند. یک) این واقعیّت که حزب کمونیست از ضربههای فاشیسم جان سالم به در برده است. حزب کمونیست بخش سازماندهیشدهی طبقه، سازمان اقلیّتی انقلابی و مجموعهای از کادرهای حزب بزرگ تودهای است. ارزش مسیری که کمونیستها در اولین سالهای حزب دنبال کردند در همین است. همچنین ارزش سازماندهی تکنیکی بیعیب و نقصی که یک سال پس از [قدرت گرفتن] دولت کودتا صورت گرفت. دو) این واقعیّت که تناوب فاشیسم به دمکراسی و دمکراسی به فاشیسم، فرایندی مجزّا از دیگر واقعیّات سیاسی و اقتصادی نیست. این چرخه با گسترش و تشدید بحران فراگیر اقتصاد سرمایهداری و مناسبات نیروهای پروردهی آن همزمان است. بنابراین انگیزهی عینی قدرتمندی به سمت بازگشت تودهها به عرصهی نبرد طبقاتی وجود دارد. هیچ یک از دیگر احزاب به اصطلاح کارگری از این شرایط برخوردار نیستند. همهی آنها طی توافقی بر زبان نیامده ارزش سازماندهی آزادانهی حزبی را مردود میشمارند. به علاه این تز بورژوازی را نیز میپذیرند: تحکیم روزافزون اقتصاد سرمایهداری پس از بحران دورهی جنگ. اکنون کارکرد سیاسی حزب کمونیست به واضحترین شکل مشخّص شده و به مؤثّرترین وجه تکامل یافته است. آن هم به خاطر این واقعیّت که تنها حزب کمونیست میتواند فراخوان ایجاد سازمانی را بدهد که به یکباره از مرزهای دست و پاگیری که میان سازماندهی حزبی و سازماندهی اتّحادیهای کشیده شده، فراتر میرود. حزب کمونیست در پی آن است که وحدت طبقهی کارگر را در زمینهای وسیعتر، یعنی در مبارزهی سیاسی تحقق بخشد. در این مبارزه، طبقه به میدانی بازمیگردد که برای نبردی مستقل علیه بورژوازی فاشیست و بورژوازی دمکرات و لیبرال آرایش یافته است. این سازمان را «کمیتههای کارگران و دهقانان» برای مبارزه علیه فاشیسم تدارک دیدهاند.
برای آنکه در تاریخ ایتالیا همتایی را برای «کمیتههای کارگری و دهقانی» بیابیم، باید به «شورای کارخانهها» 1919 و 1920 و جنبشی رجوع کنیم که از آنها به پا خاست. «شورای کارخانهها» مسألهی وحدت طبقه و مسألهی فعّالیّت انقلابی برای براندازی نظم بورژوازی را یکسان میدانست و آنها را به یک شیوه حل میکرد. «شورای کارخانهها» وحدت سازمانی تمامی کارگران را تحقّق بخشید و در عین حال مبارزهی طبقاتی را به چنان درجهای رساند که برخورد فرجامین اجتنابناپذیر شد. این شورا هم قصّهی صلح اجتماعی و هم افسانهی احمقانهی سازمانی را نفی کرد که با اجازهی بورژوازی در دل جامعهی سرمایهداری تکامل مییابد. این افسانه که سازمانهای مجاز از محدودههای بورژوازی فراتر میروند و آن را ذرّه ذرّه از محتوایش تهی میکنند. وحدت طبقهی کارگر در زمین انقلاب حاصل شد؛ با در هم شکستن سازماندهی سیاسی-اقتصادی جامعهی سرمایهداری از پایین.
امروزه کمیتههای کارگران و دهقانان تا چه حد میتوانند همان کارکردهای انقلابی «شورای کارخانهها» را به انجام برسانند؟ نخستین دورهی حیات روزنامهی ما به بسط تزهایی اختصاص یافت که به جنبش انجمنهای صنفی مربوط بودند. «نظم نوین» از خلق خودانگیخته و تکامل این ارگانیسمها حمایت کرد. اکنون ما بنای کار تبلیغاتیمان را بر مسألهی فعالیّت انقلابی گذاشتهایم. حزب کمونیست نیز خود را وقف همین مسأله کرده است. نقاط اشتراک و تفارق انجمنهای صنعتی و کمیتهها هر چه که باشد، پیوستگی این دو مسأله (یکی وحدت طبقه و دیگری فعّالیّت انقلابی) انکارناپذیر است. این پیوند بسته به تلاشی است که در راه تحریک جنبش تودههای بزرگ به انجام میرسانیم تا خویشتن را در فرمی ارگانیک بیان کنند. ما باید نطفههای نظم نوینی را که میخواهیم بیافرینیم در این جنبش بازیابیم. تناوب نفرتانگیز میان فاشیسم و دمکراسی و تقسیم کار شوم این دو نظام، تنها زمانی به پایان خواهد رسید که این تلاش به نتیجه برسد.
آخرین نظرات